انسان غربى از اوضاع زمان ، زمانى که آن را با استفاده غلط از تمدن بى روح و بى معناى خود آمیخته ، زبان به اعتراض و شکایت گشوده و به شدت اظهار خستگى و دلتنگى کرده است ; زیرا در سایه این تمدن ، که رنگى از معنویت ندارد و بویى از قوانین عالى الهى نبرده است ، ضعیفان را مى کشد و ملت هاى زیادى را اسیر مى کند و از قتل و غارت و وحشیگرى هراسى به خود راه نمى دهد . فقط گاهى به عنوان صلح و آرامش ، آتش بس چند ساعته اى را مى پذیرد ، تا قواى فرسوده خود را تجدید کرده و به تهاجم هاى خود ادامه دهد . البته این برنامه هاى غیر طبیعى و غیر انسانى ، خسته کننده ، و زجر دهنده روح و روان است ; ولى در عین این اظهارات و دلتنگى ها ، دست از مرام کثیف خود برنمى دارد ، آنچنان که انسان حس مى کند این اعترافات هم پرده اى از مکارى و حیله گرى انسان غربى است .
کدام انسان غربى ؟
ناگفته نماند که مراد ما از انسان غربى ، کسانى هستند که از نظر تربیت و افکار و آراء ، ساخته شده اوضاع مادیگرى به اشکال گوناگونش مى باشند ، چه در غرب زندگى کنند یا در شرق ; زیرا کمونیسم در شرق ; یعنى تکامل طبیعى روح مادى غرب ، فاقد خصلت هاى انسانى و معانى روحى حیات بشرى است(1)و مى داند که ملت هاى کمونیستى شرق نیز ، تربیت یافتگان افکارى چون افکار « مارکس » یهودى ، ستمدیده غربى هستند که از نظر برنامه کمتر از حکومت طلبان سرزمین غرب نیستند ; زیرا آدمخواران قرن بیستم ، در شرق و غرب ، شاگردان یک مکتبند و فرزندان نامشروع یک پدر و مادرند ، و از بى دینى و جدایى کلى و کامل از حق ، احوالات و برنامه هایشان سرچشمه گرفته است .این بلاهاى خانمان سوز و جنایت هاى بى سابقه و تعدى و تجاوزهاى ناجوانمردانه ، براى آن است که در تمدن غربى از انسانیّت انسان خبرى نیست .
انسانیّت فراموش شده
در تمدن مادى غرب ، انسانیّت به فراموشى سپرده شده است ، نظام هاى موجود جهان ، از سرمایه دارى گرفته تا کمونیستى نیز ، در این جرم بزرگ شریکند ( زیرا گفتیم اینها همه شاگردان یک مدرسه و برادران هم رأى ، از یک پدرند ) که قیمت انسان را شکسته و انسانیّت را بى قدر کرده اند ، در حالى که ارزش همه چیز ، آرى همه چیز ، به وضع سرسام آورى رو به فزونى مى رود ، انسان این گل سر سبد آفرینش ، به صورت موجودى بى ارزش درآمده است ، که در مقام مقایسه از هر چیز ، بى قیمت تر و سبک وزن تر است ! !این همان عاملى است که نه تنها رشد و ترقى انسان را متوقف مى سازد ; بلکه او را تهدید به سقوط و نیستى مى نماید ، در حالى که روز به روز بر حجم مصنوعات تولیدى جدید ، افزوده شده و جهان به سوى اکتشافات جدیدى پیش مى رود . تنها موجب پدید آمدن این وضع ، آن است که در اساس تشکیلات تمدن جدید ، فطرت انسان و نیازمندى هاى واقعى وى مراعات نشده و این تمدن بدون توجه به این واقعیت بنا نهاده شده است .موشک هاى قاره پیما و قمرهاى مصنوعى ، نباید ما را سرگرم خود کرده و از دره هولناکى که انسان و انسانیت با آن روبرو است غافل نماید .انسان ، عزیزترین موجود این جهان است ، اوست که هسته مرکزى این عالم و حاکم بر آن مى باشد و اوست که شاهکار خلقت و صاحب عقل ، که مهمترین ملاک کرامت و برترى او مى باشد ، و باید مقیاس ترقى و تنزل او قرار گیرد ، و پیشرفتگى یا عقب ماندگى او را نشان دهد ، و این سعادت و خوشبختى اوست که باید میزان سازش یا عدم سازش تمدنى که در آن زیست مى کند با طبیعت او باشد .جلوه هاى کاذب و سراب گونه این تمدن مادى ، نباید چشم ما را خیره کند و تیره روزى و بدبختى بشریت را در سایه نامبارک آن ، از نظر ما دور بدارد .
ناامیدى به علم
بنابراین هرگاه دیدیم که انسانیت انسان و ارزش هاى والاى او تنزل کرده و رو به سقوط است ، هرگاه دیدیم این موجود عالیقدر ، عبد ذلیل ماشین و وسیله اى براى اداره زندگى ماشینیسم شده ، و هرگاه دیدیم بر اثر این حقارت شخصیت ، در فکر و ادراک و اخلاق انحطاط یافته و ملاحظه کردیم که در روابط جنسى ، مانند حیوانات و بهائم به پستى گراییده ، و مشاهد کردیم که وظایف فطرى و طبیعى وى معطل مانده ، و دیدیم بدبخت و حیرت زده و مضطرب گشته ، و به وضعى بى سابقه ، گرفتار بیمارى هاى عصبى و روانى جنون ، انحرافات جنسى ، گناه و جنایت و تبه کارى شده ، و وقتى دیدیم که از خود و از محیط بیم و وحشتى که این تمدن و سیستم مختلف اجتماعى ، سیاسى ، اخلاقى و فکرى در پیرامون او به وجود آورده فرارى و گریزان است ، و وقتى ملاحظه کردیم انسان سرگردان و بلاتکلیف است ، رنج و غصه خود را با چیزهایى تسکین مى دهد که کوبنده روح و جسم و اعصاب اوست ، از درد و رنج به مواد مخدره و مشروبات الکلى یا به افکار تیره و تخیلات یأس آور و نومیدکننده ، پناه مى برد ; دیگر نمى توانیم به علم و دانش ، در این عرصه تمدن امیدوار باشیم و به اکتشافات دست بشر دلخوش کنیم .
علمى که از روان بى خبر است ، هر چند در تسهیلات زندگى مادى پیشروى کند ، نخواهد توانست از سقوط هولناک بشریت جلوگیرى کند و تیره بختى و سیه روزى او را پایان بخشد .دیگر علم نمى تواند این حقیقت را پوشیده بدارد ، که تمدن صنعتى جدید روزهاى آخر خود را مى گذراند ، بشریت از این پس نیازمند تمدن ، و نظام و تشکیلاتى دیگر است .تشکیلات تمدن آینده ، باید از عیوب و نقص هاى ریشه دارى که زندگى بشر را تباه مى کند و اثر علم و معرفت را خنثى مى سازد دورى کند .تشکیلات آینده ، باید به انسان این فرصت را بدهد ، که به هدف خلقت خود نزدیک شده و خیمه سعادت خود را بر سر منزلى که خداى جهان براى او مقدر فرموده است ، برافراشته و علم ، عقل و تجربه را به گونه اى جز آنچه تا به حال به کار مى گرفت به کار گیرد ، آنگونه که با نیازمندى هاى واقعى و با سرشت انسانى او موافق و مناسب باشد(1) .این تشکیلات که بتواند عقل ، تجربه و علم را به کار گیرد ، جز از طریق توجه و عمل به قرآن میسر نیست ; چنانچه به سازندگى آن در صفحات قبل اشاره شد ، از اینرو مسلمین باید به قرآن باز گردند ، و اولین عامل انحطاط خود ; یعنى دورى از کتاب حق را از سر راه سعادت خود بردارند .
2 ـ هوى پرستى
شهوت پرستى ، غفلت ، انحرافات فکرى و عملى زمامداران مسلمین ، دومین عامل انحطاط جامعه اسلامى است .مردم در زندگى دنیا داراى دو مسلکند :
اول : مادیگرى که فقط به ظاهرِ زندگى پرداخته ، و ثروت ، نفوذ و مقام را به هر وسیله اى که باشد کسب مى کنند .
دوم : مسلک عزلت گزینى و گوشه گیرى که تنها به کارهایى که در خور روح است اقدام مى کنند ، یعنى گوشه گیرى و نیایش ، روزه و ریاضت ، به نحوى که مایه بریدگى رشته ارتباط آدمى با زندگى مادى مى باشد .این دو مرام ، بشریت را از هدفى که برایش منظور شده منحرف مى سازد . هدفى که به اقتضاى ناموس آفرینش ، و تسخیر عناصر جهان مادى ، براى او و براى این که باید مظهر عظمت کبریایى خداى متعال باشد ، برایش معین شده است .در مسلک مادیگرى محض ، چنان که مى بینیم جز سرکشى و ظلم ، استعمار و خوارى ، زورگویى و ظلم نسبت به مال ، جان ، ناموس زیردستان ، مسأله دیگرى نهفته نیست . در مسلک روحانیت محض و عزلت گزینى نیز ، چنان که شنیده ایم جز فساد و از هم وارفتگى و ویرانى و تباهى که موجب از دست دادن ویژه گى ها و مزایاى انسانیت است و فکر و اراده و کار را از آدمى سلب مى کند ، سودى ندارد .از این جهت چاره اى نیست جز آن که حکمت آفریدگار ، انسان را به سوى یک آراستگى همه جانبه سوق دهد ; تا موقعیتش محفوظ مانده و هدف آفرینش را بتواند دنبال کند . وى در سایه این آراستگى مى تواند از نعمت اراده ، آزادى ، اندیشه و از نتایج جد و جهد و فعالیت ، آن هم در کادر ایمان و عدل و در امنیت و ثبات سود جوید .رسالت رهبر عالیقدر اسلام چنین آراستگى مطلوبى را به ارمغان آورده و مى آورد ، چنانچه خداى متعال در قرآن مجید مى فرماید :« همانا از جانب خدا براى شما نور و کتابى آشکار آمد که با آن خدا هدایت مى کند کسى را که از پى خشنودیش راه سلامت پوید ، و او را از تاریکى ها به نور کشانده به راه راستش هدایت مى کند »(1) .رسالت مزبور ، پایه و اصلاحات خود را براى تحقق بخشیدن به خوشبختى مطلوب بشر ، بر واقعیت آفرینش انسانى قرار داده است ، این واقعیت عبارت از این است که انسان داراى تن و روان است که هر کدام جداگانه به دنبال بهره هاى ویژه خود مى گردند .
برگرفته از کتاب بربال اندیشه